شب پنجم عبدالله ابن الحسن

این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته / هیئت بیت الشهدا

شب پنجم عبدالله ابن الحسن

۵۵۷ بازديد

شب پنجم عبدالله ابن الحسن 

 

تا چشم وا کردم    در این دنیا تو را دیدم

غم را ندیدم    در همه غم ها تو را دیدم

در خانه ی تو در کنارت ، اکثر شبها

با قصه ات خوابیدم و فردا تو را دیدم

یکساله بودم رفت بابا ، خوب یادم نیست

هرگاه گفتم زیر لب بابا ، تو را دیدم

هرگاه برگشتی زراه دور یادم هست

من زودتر از اکبر لیلا تو را دیدم

دوش ای عمو عباس از هر کوه بالاتر

شرمنده ام یکبار از بالا تو را دیدم

از منظر عباس بر رویت نظر کردم

از عرش بالاتر فقط تنها تو را دیدم

ای نام شیرین تو از هر نام نامی تر

ای نازنین بابای از جانم گرامی تر

من جلوه ای از جلوه های پنج تن هستم

تو نیستی حس میکنم دور از وطن هستم

تو شمع جمع آفرینش ، بین عشاقی

پروانه ام آماده ی پرپر شدن هستم

یا سوختن یا سر سپردن هر دو تا عشق است

من تشنه ی لب تشنه دست و پا زدن هستم

گیرم میان ما و فرزندان تو فرق است

قاسم چه شد من نیز ، فرزند حسن هستم

شمشیر دستم نیست ، عیبی نیست با این دست

لحظه شمار یک نبرد تن به تن هستم

از غربتت چشمان عمه اشک می بارید

گفتم رها کن دستهایم ، عمه من هستم

بی من عمویم راهی افلاک شد عمه

در بین آن گودال گرد و خاک شد عمه

تا لحظه ی افتادنت از اسب را دیدم

دستی که دستم را گرفته بود بوسیدم

منت کشیدم التماس عمه را کردم

گفتم که من رفتم ، عمو افتاد من دیدم

با دست خالی آمدم ، اما مگر میشد

شاید بترسی که بترسم ، من نترسیدم

دیدم که غارت کرد دشمن ، جوشن و خودت

من هم همینطور آمدم ، جوشن نپوشیدم

دنبال تیغی ، تکه تیری ، نیمه شمشیری

از پشت سیل اشکها ، چیزی نمیدیدم

هر کس که سد راه شد با مشت کوبیدم

ناله زدم ، نفرین نمودم ، خاک پاشیدم

هر چند دستان پلیدی کند مویم را

گفتم که ای نامرد ها کشتین عمویم را

ای وای بر من میچکد خون از سر و رویت

ای کور باشم تا نبینم خاک بر رویت

از خیمه می دیدم جهان تاریک شد اما

شق القمر دیدم به ضرب سنگ بر رویت

برخیز برگردیم سمت خیمه تا عمه

با تکه چادر ببندد زخم بازویت  

از لابه لای دست و پای دشمنان دیدم

افتاده دست شمر پیچ و تاب گیسویت

شمشیر بالا رفت و بالارفت دستانم

دستان عبدالله شد هدیه به ابرویت

در بازوی من نیست زور و بازوی عباس

تا نیزه بیرون آورم از بین پهلویت

بر زخمهایت میفشارم دست و غم دارم

که دستکم صد زخم داری ، دست کم دارم

شب پنجم ماه محرم ، حضرت عبدالله ابن الحسن

۶۰۴ بازديد

مقتل حضرت عبدالله ابن الحسن (ع)

  •  

منبع: لهوف، سید بن طاووس، ص 119

.... فَلَبِثُوا هُنَیْئَةً ثُمَّ عَادُوا إِلَیْهِ وَ أَحَاطُوا بِهِ فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ یُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ یَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ لِتَحْبِسَهُ فَأَبَى وَ امْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِیداً فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّی فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ وَ قِیلَ حَرْمَلَةُ بْنُ کَاهِلٍ إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السلام بِالسَّیْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَیْلَکَ یَا ابْنَ الْخَبِیثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّی فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِیَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ فَإِذَا هِیَ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلَامُ یَا أُمَّاهْ فَأَخَذَهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ ضَمَّهُ إِلَیْهِ وَ قَالَ یَا ابْنَ أَخِی اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِکَ وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِکَ الصَّالِحِینَ. قَالَ فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ کَاهِلٍ بِسَهْمٍ فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فِی حَجْرِ عَمِّهِ الْحُسَیْنِ. 

ترجمه: ... لشکر اندکى‏ دست از جنگ با امام حسین علیه السلام برداشتند و سپس بازگشته و اطراف امام حسین را گرفتند، عبد اللَّه بن حسن بن على که بچّه‏اى نابالغ بود از خیمه زنان بیرون آمد و می دوید تا در کنار امام حسین ایستاد. زینب دختر على خود را به او رساند تا او را از آمدن باز بدارد ولى او حاضر نشد و سخت خوددارى کرد و گفت: نه به خدا از عمویم جدا نشوم. بحر بن کعب (و بعضى گفته‏اند حرملة بن کاهل بود) نزدیک شد که بر امام حسین علیه السلام شمشیر بزند؛ پسر بچّه گفت: واى بر تو اى فرزند زن ناپاک! عموى مرا می کشى؟ او شمشیر را فرود آورد پسرک دست خود را جلوى شمشیر داد دست او را تا پوست برید و از پوست آویزان شد پسرک صدا زد: مادر، حسین علیه السّلام پسر را گرفت و به سینه چسپانید و فرمود: فرزند برادر! بر آنچه به تو رسید صبر کن و در این سختى از خداوند طلب خیر کن که خداوند تو را به نزد پدران شایسته‏ات خواهد برد. راوى گفت: حرملة بن کاهل تیرى انداخت و گلوى پسر را که در آغوش عمویش بود گوش تا گوش درید

اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) + نحوه شهادت عبدالله بن حسن (ع)

  •  

منبع: مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج‏4، ص: 19

 

أَنَّ شَامِیّاً رَآهُ رَاکِباً فَجَعَلَ یَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا یَرُدّ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ ضَحِکَ وَ قَالَ أَیُّهَا الشَّیْخُ أَظُنُّکَ‏ غَرِیباً وَ لَعَلَّکَ شُبِّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاکَ‏ وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَیْنَاکَ وَ لَوْ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاکَ وَ لَوْ اسْتَحْمَلْتَنَا حَمَّلْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ عُرْیَاناً کَسَوْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَیْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ طَرِیداً آوَیْنَاکَ وَ إِنْ کَانَ لَکَ حَاجَةٌ قَضَیْنَاهَا لَکَ فَلَوْ حَرَّکْتَ رَحْلَکَ إِلَیْنَا وَ کُنْتَ ضَیْفَنَا إِلَى وَقْتِ ارْتِحَالِکَ کَانَ أَعْوَدَ عَلَیْکَ لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِیضاً وَ مَالًا کَبِیراً فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ کَلَامَهُ بَکَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّکَ خَلِیفَةُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالاتِهِ» وَ کُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوکَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَیَّ وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَیَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَیْهِ وَ کَانَ ضَیْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِم.‏

 

ترجمه: مردی شامی امام حسن علیه السلام را دید در حالی که آن حضرت سوار بر مرکب بود. مقابل آن حضرت ایستاد و شروع به ناسزا گفتن نمود. حضرت سکوت نمود و پاسخ او را نداد. وقتی آن مرد مسافر دشنام گویی خویش را به پایان برد، حضرت به او سلام نموده و لبخندی بر لب آورد و چنین سخن آغاز نمود: ای پیرمرد! به گمانم غریبی! گویا دچار اشتباهی شده ای! اکنون اگر از ما رضایت و حلالیت بطلبی تو را عفو خواهیم نمود؛ اگر چیزی بخواهی عطایت می کنیم؛ اگر طالب رشد و هدایت باشی ارشادت می کنیم؛ اگر مرکبی بخواهی آن را به تو می بخشیم؛ اگر گرسنه هستی غذایت می دهیم؛ اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم؛ اگر حاجتمندی حاجتت را روا می سازیم؛ اگر از وطن رانده شده باشی پناهت می دهیم؛ اگر نیازی داشته باشی نیازت را برآورده می سازیم؛ اکنون بهتر است وسایلت را به خانه ی ما بیاوری و تا پایان سفرت با ما زندگی کنی، زیرا منزل ما وسیع است و اسباب رفاه و آسایش در آن فراهم می باشد... وقتی آن مرد شامی جملات مهر آمیز امام را شنید شروع به گریستن کرد و گفت: شهادت می دهم تو خلیفه ی خدا بر زمین هستی و حقیقتا خداوند بهتر می داند رسالت خود را در کدام خاندان قرار دهد. پیش از این تو و پدرت مبغوض ترین خلق خدا در نزد من بودید اما از این پس کسی را بیشتر از شما دوست نمی دارم. آن مرد اسباب و وسایل خویش را به منزل امام برد و تا زمانی که در مدینه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدین به محبت این خاندان شد.

 

منبع: الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، شیخ مفید، ج‏2، ص 110-111.

 

فَمَکَثَ هُنَیْهَةً ثُمَّ عَادَ وَ عَادُوا إِلَیْهِ وَ أَحَاطُوا بِهِ. فَخَرَجَ إِلَیْهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ‏ یُرَاهِقْ‏ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ یَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَیْنِ فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ لِتَحْبِسَهُ فَقَالَ لَهَا الْحُسَیْنُ احْبِسِیهِ یَا أُخْتِی فَأَبَى وَ امْتَنَعَ عَلَیْهَا امْتِنَاعاً شَدِیداً وَ قَالَ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّی وَ أَهْوَى أَبْجَرُ بْنُ کَعْبٍ إِلَى الْحُسَیْنِ  بِالسَّیْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَیْلَکَ یَا ابْنَ الْخَبِیثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّی؟ فَضَرَبَهُ أَبْجَرُ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِیَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدَةِ فَإِذَا یَدُهُ مُعَلَّقَةٌ وَ نَادَى الْغُلَامُ یَا أُمَّتَاهْ فَأَخَذَهُ الْحُسَیْنُ  فَضَمَّهُ إِلَیْهِ وَ قَالَ یَا ابْنَ أَخِی اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِکَ وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِکَ الصَّالِحِینَ. ثُمَّ رَفَعَ الْحُسَیْنُ یَدَهُ وَ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى‏ حِینٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَداً وَ لَا تُرْضِ الْوُلَاةَ عَنْهُمْ أَبَداً فَإِنَّهُمْ دَعَوْنَا لِیَنْصُرُونَّا ثُمَّ عَدَوْا عَلَیْنَا فَقَتَلُونَا.

 

ترجمه: ... شمر بن ذى الجوشن لعنة الله علیه با آن بی شرمان که همراهش بودند به به سوی امام حسین علیه السلام بازگشتند و اطراف او را گرفتند. در این میان عبد اللَّه بن حسن بن على که کودکى نابالغ بود از میان زنان بیرون آمد و لشکر را شکافته خود را به کنار عمویش رسانید، زینب دختر على علیه السّلام خود را به آن کودک رسانید که از رفتنش جلوگیرى کند، امام حسین علیه السّلام فرمود: خواهرم این کودک را نگهدار، کودک از بازگشتن (به همراه عمه) خوددارى کرد و با سرسختى، از رفتن سرپیچى نموده گفت: به خدا از عمویم جدا نخواهم شد، در این هنگام ابجر بن‏ کعب‏ لعنة الله علیه شمشیرش را به قصد امام حسین علیه السّلام بلند کرد، آن کودک گفت: اى پسر زن ناپاک! آیا عمویم را می کشى؟ ابجر شمشیر را فرود آورد . کودک دست خویش سپر کرد و آن شمشیر، دست او را جدا کرده و  به پوست آویزان نمود، کودک فریاد زد: مادر جان...

 امام حسین علیه السّلام آن کودک را در برگرفت و به سینه چسبانیده و فرمود: فرزند برادرم بر این مصیبتى که بر تو رسیده شکیبائى کن و آن را به نیکى به حساب بیاور، زیرا خداوند تو را به پدران شایسته‏ات می رساند، سپس امام حسین علیه السّلام دست به سوى آسمان بلند کرده و فرمود: بار خدایا اگر این مردم را تا زمانى بهره زندگى داده‏اى، پس ایشان را به سختى پراکنده ساز، و آنها را گروههائى پراکنده دل ساز، و هیچ فرمانروانى را هرگز از ایشان خوشنود منما، زیرا که اینان ما را خواندند که یاریمان کنند سپس به دشمنى ما برخاسته ما را کشتند..

 

هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
نسیم پنجرهء وحی! صبح زود بهشت
"اذا تنفس ِ" باران هوای شبنم تو
تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد
شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو
به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز عِزّةُ للّه نقش خاتم تو
من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو
تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو
چقدر جملهء"احلی من العسل " زیباست
و سالهاست همین جمله است مرهم تو
هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می نویسد از غم تو
گریز می زند از ماتمت به عاشورا
گریز می زند از کربلا به ماتم تو
فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو